داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : باران
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب به چشم روشن و بیدار خسته از بستر من از تو بالی بالا بلند می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر من از تو یال سمندی، سهند مانندی بلند یالی از آشفتگی پریشان تر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
قیصر امین پور نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|